شط



*ن ایران به روایت دیولافوا *


کتاب *ایران کلده و شوش* ، در سال ۱۸۸۷ میلادی در فرانسه به چاپ رسیده و نشان ملی لژیون دونر، (Legion Dhonneur) فرانسه را به خود اختصاص داده است. 


محتوای این کتاب حاصل یادداشت های خانم دیولافوآ ست که از بندر مارسی در جنوب فرانسه آغاز نموده، پس از عبور از دریای مدیترانه و ترکیه و قفقاز به ایران و عراق آمده، سپس از طریق راه آبی خلیج فارس و دریای عرب و دریای سرخ و دریای مدیترانه، به فرانسه بازگشته اند. 

این سفرنامه ظاهرا به منظور تحقیقات باستان شناسی و از جمله تاثیر معماری ساسانی بر معماری اسلامی صورت پذیرفته است اما به دلیل آن که در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی که مصادف با افزایش فعالیت های استعماری کشورهای صنعتی اروپا بوده است ، جریان این سفر می توانسته جنبه های ی خاص خود را نیز داشته باشد .


کتاب ایران کلده و شوش ، گذشته از ترجمه مفهومی و یا برخورد سلیقه ای ، تغییر لحن با انتخاب واژه های مختلف ، حذف متعمدانه واژه ها و یا سطر هایی از متن اصلی که می تواند پای هر مترجمی را در حوزه ترجمه به خطا بلغزاند ، بدون بررسی و تطبیق متن ترجمه ای با متن اصلی و نظر بر این که مترجم ، نص قابل اعتماد و صادقانه ای را به ما تحویل داده است ، با نصی بسیار پر مغز و زیرکانه روبه رو می شویم .


قصه حضور محققین و مستشرقین در این سرزمین ، پیش از قرارداد سایکس بیکو بشدت جذاب است ، در دوره ای که مفاهیم مدرن دولت و ملت هنوز در فضای اجتماعی ی مردمان خاور میانه رخنه نکرده ، این سفرها عموما با اهداف ی و بسیار هوشمندانه برنامه ریزی می شده است .

آن چه از این دورها به جای مانده است نتنها آثار گران بهائی از نگاه حوزه تاریخ اند بلکه در فضاهای اجتماعی ، ی ، اقتصادی و حتی شیوه های پژوهش و تحلیل بسیار قابل تامل اند ، از رفتارهای خباثت آمیز و نگاه های از بالا به پایین غربی ها در آثارشان که بگذریم نکات بسیار ظریف و جالبی را در حوزه های مختلف می توان بدست آورد ، جزئیاتی که بررسی آن ها در حوزه های مختلف می تواند ما را به شناخت دقیق تری از جوامع خود در ادوار تاریخی مختلف برساند ، آن هم در برهه هایی از تاریخ که ما از قلم فرسایی جز در چند حوزه مشخص ، با سبک و سیاقی محدود و بی مغز ، حرفی برای گفتن نداشتیم !


هنگامی که با متن همراه می شویم متوجه می شویم نویسنده در عین حال که هدف اصلی خود را در نوشتن سفرنامه به صورت کاملا متمرکز دنبال می کند به موازات آن موضوعات مختلف را به تسلسل اهمیت پی گیری می کند یکی از موضوعات وی در کنار موضوع اصلی این سفرنامه ، به صورت بسیار ریز بینانه و دقیق بررسی و تحلیل حال و هوای ن در دوره قاجاریه است .

در این نوشته نیز سعی شده است  فضای اجتماعی ن به روایت دیولافوآ به صورت اجمالی بررسی شود .


ایشان پس از ورود به ایران مدتی را در تبریز به سر برند و آن جا در باب وضعیت اجتماعی ن در شهر چنین روایت می کند :

  

- در تبریز ما به قونسول های روس و انگلیس معرفی شدیم یکی از بانوان انگلیسی از زندگانی در تبریز می نالد و می گفتمن در محله ارمنستان و در این کوچه های تنگ زندانی هستم و نمی توانم بدون حجاب از دروازه شهر خارج شوم زیرا که فورا عده زیادی بدور من جمع می شوند و با ولع شدیدی به من نگاه می کنند و مجبورم طوری بیرون بروم که کسی ملتفت نشود .

بنابر این با لباس مسلمان در می آیم و چادر به سر می کنم و البته چنین کاری برای یک زن اروپایی بسیار سخت و زحمت آور است. 


- به هنگام خروج از تبریز مادام در کاروان با پسری روبه رو می شود که صورت با آب و رنگ با چشمانی نافذ توجه اش را به خود جلب می کند  

چرا که این پسر با خانم ها که هیچ کس حق حرف زدن با آن ها را ندارد زیاد حرف می زند همیشه بشاش و خندان است و پیوسته از این کجاوه به کجاوه دیگری می رود و فرمایشات خانم ها را انجام می دهد .

حرکات و رفتارهای این پسر مدتی زیر نظر مادام بود به قدری که با اولین توقف از مستخدمین خود احوال پسرک را جویا شد یکی از انها به وی گفت : خانم اشتباه کرده اید این پسر نیست بلکه دختر است ولی مادام باور نمی کرد

دیگری گفت : نظر به این که آقا  مرد مقدس و متدینی است و می داند که خدمتکاران رو بسته اش نمی توانند بدون زحمت در مسافرت کاری را انجام دهند این دختر شجاع کرد را استخدام کرده و سرش را تراشیده و به لباس پسرانه در آورده تا بتواند با خانم ها آمیزش کند و با صورت باز به خدمت آن ها بپردازد حتی نام اورا تغییر داده و دستور داده است که او را علی صدا کنند تا کسی نفهمد او دختر است .

مادام از هوش و ذکاوت این مرد به وجد آمد سپس تلاش کرد که صورت ن را ببیند اما دوباره به دلیل ترس آن ها این خواسته به ناکامی انجامید .


- در این بخش از سفرنامه که مربوط به از خروج کاروان پس از خرم دره می باشد بالاخره مادام موفق می شود با اقا علی [همان دختر ] ارتباط برقرار کند ، وی جریان صاحب کاروان را که بچه دار نمی شود و طی جریانی غیر اخلاقی که همسران وی مرتکب شده اند و هرکدام پس از آن قضیه صاحب فرزند شده اند را از زبان نوکر او به تفصیل شرح می دهد و می گوید : این داستانی ست که علی برای من نقل کرده است ، نمی دانم راست است یا دروغ ولی این مسئله مسلم است که پاره ای از ن برای ی خاطر شوهرشان بانواع حیل متوسل می شوند .


آن قدر اختناق و فضای بسته بر حیات جامعه ن در آن عصر تحمیل شده بود که با مرگ تدریجی در محیط کمپ های اسرای محکوم به کار اجباری تفاوت چندانی حِس نمی شد ، شدت این بحران به قدری بود که به محض ورود تفکر جدیدی که به نگاه ن اهمیت می داد ، همه را به خود جذب می کرد بدون آن که آن نگاه ، مسلک و یا راه بخواهد در قبال پذیرفته شدن برای اثبات حقانیت خود در جدال با اندیشه های حاکم بر جامعه قرار گیرد ، سرعت در پذیرفتن این تغییر جدید آن چنان برای طبقه عامه سهل و تبدیل به یک عقیده راسخ می شد که می توانست به راحتی بازخورد های نسنجیده و دور از عقلانیت خود را برای عوام و حتی گاهی برای خواص جامعه بخوبی توجیه کند .


- مادام در سفرنامه خود در باب رُشد مذهب ظاله بابیه می گوید : دستورات مذهب جدید به نفع نسوان بود . تعدد زوجات را نهی می کرد و به آن ها اجازه می داد نقاب و چادر را به دور اندازند و بدون حجاب بیرون آیند و شوهران می بایستی به آن ها احترام کنند و در جامعه مقامی داشته باشند .


ایشان هنگامی که به تهران می رسد محدودیت های ن حرم سرا و خواص را به شدت سخت تر و پر اختناق تر از ن عامه مردم می بیند و در شرح وضعیت عمارت نگارستان یا اندرون فتحعلیشاه اشاره می کند که خانه سوگولی های حرم و آپارتمان هر یک از آن ها مرکب از دو اتاق که درب آن ها شیشه ندارد و همیشه باید باز باشد تا روشنایی هوا در آن ها داخل گردد. مادام در نوشته خود می پرسد آیا این زندان بزرگ صحنه های رشک و رقابت و فساد اخلاق را دیده که درب آن ها همیشه باید بر روی این جمعیت ن بدبخت که بخصوص برای ی شهوت شاه در آنجا درهم ریخته اند بسته باشد ?


در ادامه سفر خود در تهران به شرح دیدار خود با ناصرالدین شاه می پردازد و این گونه می نویسد :


- شاه با تعجب [ از دکتر تولوزان , دوست و هم وطن مادام و موسیو دیولافوا ] پرسید : چطور این جوان زن است ? 

سپس روی بمن کرده و به زبان فرانسوی گفت : مادام چرا لباس بلند اروپائی را ترک کرده اید ? 

من جواب دادم که برای سهولت مسافرت و مخصوصا برای این که کمتر جلب نظر کنم این لباس را اختیار کرده ام ، البته اعلیحضرت می دانند که چقدر مشکل است که ن در ممالک اسلامی با روی باز در انظار عمومی حرکت کنند و تصور می کنم که عادت و رسوم و قوانین مذهبی در ایران بیشتر از سایر ممالک رعایت می شود .

در ادامه پرسیدند

شاه : همه جا با این لباس مسافرت کرده اید ? 

مادام : بلی غالبا با این لباس بودم ولی در موقع مسافرت به ایران تصمیم گرفتم که همیشه با این لباس باشم .

شاه : کار بسیار خوبی کردید ، در ممالک ما زن ها نمی توانند با روی باز بیرون آیند مردم تحریک می شوند و شاید آشوب هم بکنند ، ناصر الدین شاه برایشان قیاس عکس می آورد و به مادام می گوید که اگر بانوی ایرانی در لباس خود در پاریس باشد مردم چگونه رفلکسی خواهند داشت و در انتها می گوید : بسیاری از مردان ایرانی در تمام عمر به غیر از زن خود و اقوام نزدیک روی زن دیگری را نمی بینند .


- پس از رسیدن مادام دیولافوا و همسرش به کاشان جریان به قدرت رسیدن حاکم کاشان به واسطه خواهرش که سوگلی ناصر الدین شاه بود را به تفصیل مرور می کند و نیز دیالوگی را که میان خودش و خانم حاکم کاشان به صورت پنهانی ردو بدل می شود را می نویسد و مادام بسیار متعجب می شود از سؤالی که آن خانم می پرسد که که با این مقام و رتبه عالی سالی چقدر مدخل دارید ? [ *مدخل یعنی ی و تقلب که مباشرین ایرانی دارند و از خزانه دولتی و مالیاتی اختلاس می کنند و از مردم هم آن چه بتوانند می گیرند* ] 

در پاسخ به او گفتم هیچ .

خانم تعجب کرد و گفت پس لابد شوهر شما برای بدست آوردن مال در دولت کار می کند . 

مادام می نویسد : من می دانستم که این خانم از روی سادگی و بدون فکر قبلی چیزهایی می پرسد ، *لذت مطالعه و افتخارات علمی و درستی و بی غرضی در ایران چیز مجهولی است اغلب ایرانیان لیاقت هر کسی را در ترازوی زرنگی و تردستی وی می سنجند* .

البته زن حاکم می خواهد با این پرسش به اندازه لیاقتم به من احترام بگذارد .


- مادام مسیر اصفهان را در پیش می گیرد و پس از چندی با زیبا خانم در آن جا آشنا می شود ، زیبا خانم زن حاج حسین تاجر فرش فروش شخصیت جذابی برای اوست لذا به صحبت او می نشیند ، از هوش فوق العاده و صفات ممتاز وی به شگفت آمده ، و نیز از آرایش مختصر اش متوجه شده بود که مدتی در دربار سلطنتی زندگانی کرده بود 

او را به حرف وا می دارد زیبا خانم از زمان گذشته که نزد شاه بوده داستان هایی را روایت می کند از مسافرت های شاه به اروپا که وی با دو نفر از ن سوگلی شاه تا مسکو همراه شاه بود و بسی اظهار تاسف می کرد که به امر شاه مجبور شده از مسکو به ایران بازگردد .

مادم می نویسد از زیبا خانم پرسیدم مملکت روسیه را چطور دید آیا از اوضاع آنجا خوشتان آمد ، در پاسخ گفت : من ابدا این مملکت را ندیده ام زیرا به محض ورود به کشتی من و دو نفر همراهم را در یکی از اتاق های کشتی محبوس کردند و در محل تنگ و بدون هوائی به سر بردیم و چون کشتی به بادکوبه وارد شد مارا فورا به داخل قطار راه آهن کردند و در آن جا نیز زندانی شدیم ، حتی پنجره واگن ها را هم بستند و ممکن نشد نظری به بیرون اندازیم. به محض ورود به مسکو هم ما را در اتاقی حبس کردند و خواجه ها مواظب ما بودند که از اتاق خارج نشویم .

همین که شاه فهمید ما را با تحمل چه زحمتی با لباس ایرانی تا مسکو آورده اند و احساس کرد این مسافرت برای او مشکل است و محفوظ ماندن ن از آلایش امکان پذیر نیست ، تصمیم گرفت ما را به ایران برگرداند .


مادام دیولافوا پس از آن که به خوبی چهره جامعه ن ایران را در نقاط مرکزی و شمالی ترسیم می کند آن را با ن جنوب به ظرافت به قیاس می گذارد ، در ابتدا شرایط کلی جامعه را شرح می دهد و سپس به فضای باز اقلیم جنوبی می پردازد او می گوید :

- ایرانیان برعکس اعراب عموما تفریح طلب اند ، بزرگان و اعیان و اشراف یک یا دو نفر ندیم دارند که در موقع مخصوص به لودگی و مسخرگی می پردازند و آن ها را سرگرم می کنند و می خندانند ، البته شاه و ن حرم وی نیز همچنین سرگرمیهایی دارند .


ایشان آن قدر از فضای به دور از نگاه جنسی صرف در اقلیم جنوبی به شگفت می آید که درهنگام رسیدن به محمره (خرمشهر) این چنین می نویسد :

 

- در اینجا من به قضیه ای فوق العاده بر خوردم و آن این است که در این جا نوکران مرد هم در اندرون داخل می شوند بدون این که رسوایی و بدنامی برای خانم ها تولید شود و عجیب تر این که خانم ها هم از نوکران روی نمی پوشند در صورتی که درب اندرون های اعیان و اشراف ایرانی آریائی نژاد بروی هرکس به استثنای صاحب خانه و ن و خواجه سرایان بسته است و ابدا مرد بیگانه جرئت نگاه کردن به آن طرف را ندارید "


هنگام ورود به محمره (خرمشهر) با تورکان خانم همان همسر جابر المرداو الکعبی آشنا می شود ، پس از آشنایی به سبب شخصیت خاص اش کنجکاوی اش افزایش می یابد به این جهت با پرس و جو درباره ایشان نقل می کند :

وی به واسطه هوش سرشار و هنرمندی و استعداد ذاتی که داشتند با وجود آن که بچه دار نشدند اما طولی نکشید که خود را به مقام سوگولی حرم رسانید و نزد شیخ قرب و منزلتی پیدا کرد.

مادام در نوشته های خود نیز اشاره دارد که " در بدو ملاقات اولین پرسش او از من این بود : آیا زبان روسی می‌دانید ؟ با کمال خجلت گفتم نه پرسید ترکی اسلامبولی چطور؟ باز گفتم نه ، گفت عربی هم که البته نمی‌دانید فارسی چطور؟ گفتم بلی می‌دانم و از آن به بعد با فارسی سلیس با من صحبت می‌کرد. 

 

مادام دیولافوا بقدری از این ملاقات متاثر می شود که می گوید : " *هرگاه آن موقع را به یاد می آورم تمام اعضایم به لرزه در می آید* "


شاید مادام هرگز تصور نمی کرد در اقلیمی که با مرکز کشور این چنین فاصله دارد تا این اندازه اهالی آن خصوصا ن جامعه نسبت به مرکز کشور مدرن تر ، به روز تر و با آزادی بیشتری زندگی کنند .

قطعا زمین های بیشمار حاصلخیزی که 12 ماه قابلیت کشاورزی دارند ، رود های خروشان کارون دز و کرخه ، خطوط تجارت آبی میان شوشتر ، اهواز ، محمره ، بصره ، بوشهر تا هند

حضور ادیان و مذاهب مختلف در این اقلیم و نیز افزایش ارتباط مردم عرب جنوب با تجار بریتانیایی ، فرانسوی ، هندی و ترکی در منطقه و  

همه و همه این موارد سبب شده بود ، سطح آگاهی و ارتباط مردم عرب جنوب را به شدت افزایش دهد به طوری که روایت دیولافوا نسبت به حال و هوای این اقلیم ، خصوصا  فضای اجتماعی ی ن در آن دوره ، این تقدم و سطح رفتار متمدنانه را کاملا تصدیق می نماید .




" *محمد نبهان ، Jun 2019* "




*منبع* : 


- کتاب ایران کلده و شوش ، مادام ژان دیولافوا ، مترجم علی محمد فره وشی به کوشش دکتر بهرام فره وشی ، چاپ و انتشارات دانشگاه تهران




*برشی تاریخی به اهواز قدیم؛ دیولافوا چه دید؟*


مارسیل دیالافوا در سال 1881 میلادی به هزینه شخصی از راه ترکیه و قفقاز به ایران آمد و به مدت یک سال به مطالعه ابنیه تاریخی قدیم و جدید پرداخت .

مادام ژان دیولافوا نیز در این مسافرت با شوهر خود همراه شد این زن از اولین روز شروع حرکت از فرانسه تا موقع مراجعت به آن جا وقایع روزانه مسافرت و نتیجه مشاهدات ، تحقیقات و مطالعات شوهر خود را مشروحا یادداشت کرد و بعد ها تحت عنوان کتاب مسافرت دیولافوا در ایران ، شوش و کلده در پاریس به چاپ رساند.

مادام و همسرش در عهد سلطنت ناصرالدین شاه قاجار پس از طی مسیر بسیار دشوار بالاخره وارد اقلیم خوزستان شد وی در گزارش خود سر حد قلمروی حکومت مزعل بنی کعب را ویس ذکر می کند که با محمره (خرمشهر) دادو ستدی دارد و قایق ها بر رود کارون آمد و رفت دارند .

از شوشتر به سمت اهواز حرکت می کنند تا این که شب هنگام به ویس می رسند و در آنجا جهت استراحت توقف می کنند آن شب در ویس به طور اتفاقی جشن عروسی پسر کدخدا بود که علی حسب الظاهر جشن پسر شیخ فری نبهانی (عامری الکعبی) یعنی شیخ محمد بود .

به محض ورودشان به خانه جهت استراحت ، داماد به نزد شان آمد و از آن ها خواست در شادی خانواده اش شرکت کنند و میهمان عروسی شان باشند ، خانم دیولافوا و همسرشان دعوت وی را می پذیرند و گزارشی کوتاه درباب آن شب عروسی در نوشته هایش ارائه می دهد .

ایشان خانه ها و اهالی ویس را این گونه به توصیف می کشد " خانه های ویس در کنار رود و تا اندازه ای تمیز ساخته شده اند و اهالی آن جا صاحب گاو و گوسفند های فراوانی اند که حاکی از ثروتمند بودن اهالی ویس است " [1] ، در اهواز نیز منطقه ای را مورد اشاره قرار می دهد که مردم در تاریخ محلی خود آن منطقه را با نام ارض الملاگط می شناسند و ایشان به نقل از دهقانان می افزاید " در موقع بارندگی های زیاد سیل از این گورستان جریان پیدا می کند و زیور های طلا و سنگ های محکوک و مسکوکات ی را به رودخانه می کشاند . "

در واقع ناحیه مذکور در آن سال ها انتهای حدود شهر اهواز از سمت شرق با حد فاصله ای از نی زار و زمین های ناهموار نزدیک به آرامگاه سید لفته قرار داشت که اکنون به منطقه شهرداری معروف است .


ایشان در جایی دیگر از این سفرنامه " سکنه حاکم نشین خوزستان را مدعی شرافت و اصالت ذکر می کند " حتی هنگامی که با تورکان خانم به صحبت می نشیند از ظاهر خاص او به شگفت می آید و می گوید " من در آن لحظه محو تماشای لباس زیبای او شدم و با دو دست خود پارچه آن را آزمایش می کردم در حالی که یک لحظه از آن چشم بر نداشتم " ، ایشان از روانی سخن گفتن تورکان خانم  به زبان های مختلف متحیر می ماند .

تورکان خانم ، همسر جابر المرداو الکعبی ست که حدود 15 روز بعد از وفات همسرش ، با مادام دیدار کردند ، این دیدار سبب شد کنجکاوی مادام در باب ایشان افزون گردد و با پرس و جو درباره ایشان نقل می کند : "وی به واسطه هوش سرشار و هنرمندی و استعداد ذاتی که داشتند با وجود آن که بچه دار نشدند اما طولی نکشید که خود را به مقام سوگولی حرم رسانید و نزد شیخ قرب و منزلتی پیدا کرد" .

مادام در نوشته های خود نیز اشاره دارد که " در بدو ملاقات اولین پرسش او از من این بود : آیا زبان روسی می‌دانید ؟ با کمال خجلت گفتم نه پرسید ترکی اسلامبولی چطور؟ باز گفتم نه ، گفت عربی هم که البته نمی‌دانید فارسی چطور؟ گفتم بلی می‌دانم و از آن به بعد با فارسی سلیس با من صحبت می‌کرد. " [2]


مادام دیولافوا بقدری از این ملاقات متاثر می شود که می گوید : 

" هرگاه آن موقع را به یاد می آورم تمام اعضایم به لرزه در می آید "  با این حال از سفر خود در ایران و عراق به عنوان سفری سخت و دشوار یاد می کند چرا را که در اهواز قصه ایشان و همسرش جور دیگری رقم می خورد به طوری که با رفتار جدی و ناملایم شیخ نبهان دوم روبه رو می شود [3] این قضیه از این قرار بود که سفر مادام دیولافوا به اهواز مصادف شده بود با مهاجرت اولیه یهودیان به سرزمین فلسطین و پیدایش اولین نا آرامی های منطقه ای علیه عرب های مسلمان و این مسئله سبب تشدید نگاه های بدبینانه و محتاطانه حاکمان و شیوخ این اقلیم نسبت به اجانب خصوصا یهودیان شد به طوری که روابط با آنان را نیز بشدت تیره و تار کرد تا جایی که نگرانی شدیدی را برای حاکمیت محلی ایجاد کرده بود که عبادتگاه هایی چون نبی دانیال در شوش و مقدس دانستن این سرزمین از سوی یهودیان می توانست در آینده خطری جدی و احتمالی برای درگیری های دینی به وجود آورد لذا این خود داری اهالی منطقه نسبت به رهگذران غربی در آن دوره ها کار را برای شان بسیار دشوار می کرد خصوصا اینکه مجبور بودند در مناطق مختلف این اقلیم مرتبا اطراق نمایند.


138 سال از تاریخ این دوره گذشته اما هر زمان که به بافت تاریخی عامری اهواز قدیم سری می زنیم و برای چند دقیقه ای در میان کوچه های تنگ و باریک با لعابی سنگی قدم برمی داریم ، ناخداگاه تمام تاریخ برایمان زنده می شود گویی اهواز همان اهواز 138 سال پیش است ، کوچه های خاکی با درختان نخل آسمان خراش و چه چه گنجشکان بر روی شاخه های وسیع و پُرپُشت درختان کُنار که از مرز دیوار خانه همسایه ها گذشته و سایه خود را بر کوچه های اطراف گسترانیده است .


به کوچه شارع الشیوخ که وارد شویم پس از طی مسافت کوتاهی نزدیک خانه سنگی زیبایی می شویم خانه ای که این سفرنامه نویس فرانسوی به همراه همسر خود سه شبانه روز در آن بیتوته کرد ، این خانه هنوز هیبت خود را نگاه داشته و زیر سایه نخل هایش به زندگی خود ادامه می دهند  ، از یک سوی به دیوار 400 ساله کوچه شارع الشیوخ تکیه زده و از سمتی دیگر با خانه های اهالی قدیم عامری اُلفتی دیرینه دارد اُلفتی سنگی همانند دیوار هایش ، غیر قابل گسست و محکم .


متاسفانه سال گذشته دَر چوبی خوش سیمایش تکه تکه خورد شد ، اهالی منطقه و صاحبان کنونی این خانه به توصیه دوستداران میراث فرهنگی از گذاشتن  دَر و  تجدید بنای مجدد آن خود داری کردند و تنها در ورودی را با سنگ های خود ساختمان بستند تا حداقل در این شلاق بی توجهی و آلام سکوت ، دل هزاران هزار دوستدار میراث فرهنگی نسوزد !

پس از آن خبر دردناک دیگری آمد ، سقف اتاقی که مادام دیولافوا به همراه همسر خود در آن اقامت گُزید و نیز بخشی از دیوار های ضلع شمال شرقی این خانه فرو ریخت و داغ بزرگی را بر تن میراث شهر اهواز باقی گذاشت .


در کلان شهر اهواز بسیار سخت است که بفهمید بایستی چه کسانی از این بافت تاریخی حفاظت کنند ؟ 

و چرا نمی کنند ؟ 

و چرا صدایشان در نمی آید ؟

و چرا با توجه به وجود این همه اِلمان میراثی بی نظیر در یک بافت منحصر به فرد که قادر است در حد و اندازه های یک شهر کوچک تاریخی ، در هسته مرکزی کلان شهر اهواز بدرخشد و نمی درخشد چیست ?

به کدام سوی باید شِکوه کنیم !


دوستداران حقیقی میراث اهواز نه آن هایی که عشق تاریخ را در زرهای دریافتی از قلم فرسایی هدفمند می جویند ، دنبال جواب این سوال هستند که بافت تاریخی عامری اهواز قدیم باهمه جذابیتش چرا نتوانسته بعضی از مسئولین میراث فرهنگی استان را مفتون خود کند خصوصا آن هایی که روزی یکی دوبار در تردد به محل کار خود از کنار این محله می گذرند  

آیا شاخصهای ارزیابی در عامری و جاهای دیگر تفاوت دارد !



" *محمد نبهان* ، 25 می 2019 "


 

*توضیحات و منابع* : 



1- کتاب ایران ، کلده و شوش ، تألیف مادام ژان دیولافوا ، ترجمه علی محمد فره وشی ، به کوشش دکتر بهرام فره وشی ، انتشارات دانشگاه تهران چاپ هشتم .


2-  موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران  

(نشریه الکترونیکی ن)  


3- مورخ یهودی معاصر، ترلاکور، تاریخ رسمی انتقال یهودیان به فلسطین را سال 1881، یعنی سال کوچ عده‌ای از جوانان یهودی روسیه به فلسطین می‌داند‌ و می‌نویسد که قبل از آن، انتقال یهودیان به سبب امتناع آنان از مشارکت عملی در اسکان و عدم همکاری در طرح‌های مستعمره ‏نشین سابق ممکن نبوده است.

 ( از مقاله ' انتقال یهودیان به فلسطین از چه زمانی و چرا شروع شد؟ ' مقاله 26، دوره 1393، شماره 393 - شماره پیاپی 394 ، مجید صفا تاج ، ماهنامه پاسدار اسلام از منبع اصلی قهوجى، حبیب، الاستراتیجیة الاستیطان الصهیونى فى فلسطین، (بیروت: دارالفکر العربی، 1978، ص 47.)


" *نخبگان و به رسمیت شناختن یکدیگر*" 



جامعه[۱] در اصطلاح جامعه‌شناسی گروه های انسانی است مشروط بر این که، دارای تعامل انسانی پایدار باشند. این تعامل حتماً تعامل فرهنگ ساختی و احیاناً منجر به تعامل علم ساختی هم هست از این روی تاکید بر بهبود کیفیت روابط و اصلاح شیوه های تعامل بین افراد یک جامعه زمینه تغییر و تحولات مثبت را ایجاد می نماید که بخشی از آن را به عنوان مقوله ای به نام فرهنگ می شناسیم ، از نظر هردر ، " آنچه در طول تاریخ بشریت به وجود آمده و در طول زندگی ملّتها موجود بوده ، فرهنگ است و فرهنگ، والاترین مرحله توسعه بشریت در زندگی یک ملت است. [2] تمرکز نخبگان هر جامعه ای به الگوی رفتاری آن جامعه و ریشه یابی و سپس اصلاح جزء به جزء شاخصه های رفتاری آن جامعه غنای فرهنگی آن جامعه را افزایش می دهد و آن جامعه را به یک - *جامعه دربَرگیرنده* - مبدل می کند و نه یک - *جامعه دربَرگرفته شده* - باید توجه داشت دنیای امروز ما دنیای تقابل فرهنگ ها ست ، فرهنگ های بی محتوا به دلیل کوچک شدن دنیای کنونی به واسطه عصر ارتباطات ، درون فرهنگ های پر محتوا مُضمحل می شوند .


هابل و فراست که فرهنگ را تقریباً در تمام فعالیتهای بشری حاضر می بینند، آن را بدین صورت تعریف میکنند: 

یک سیستم یکپارچه از الگوهای رفتاری آموخته شده که مشخصه اعضای یک جامعه هستند نه نتیجه وراثت بیولوژیکی. از نظر آنها فرهنگ از لحاظ ژنتیکی از پیش تعیین شده یا غریزی نیست. آنها برای اتخاذ این موضع دو دلیل دارند :

- اول آن که فرهنگ آموخته می شود. 

- دوم هر فرد در بدو تولد به یک محل جغرافیایی خاص محدود می گردد و در نتیجه در معرض پیامهای خاصی قرار می گیرد در حالی که سایر پیامها را رد میکند.

 تمام این پیامها حتی اگر در مورد مذهب، خوراک، پوشاک، مسکن، اسباب بازی یا کتاب باشند، پایه و اساس فرهنگی دارند.[3] 

اگر با این نگاه پیش برویم ضرورت حکم می کند که نخبگان جامعه برای تحول اساسی جامعه خود ، به خود بازگردند و تمرکز خود را بر محتوای فرهنگی جامعه خود قرار دهند تا بتوانند در فضای گفتگو به یک " *جامعه دربَرگیرنده* " مبدل شوند ، برای اینکار ابتدا به ساکن جامعه نیازمند تزریق اعتماد به نفسی ست که باید توسط نخبگان صورت گیرد ، این اعتماد به نفس نیز هرگز ایجاد نخواهد شد مگر با - *به رسمیت شناختن یکدیگر* - در این خصوص آیزایا برلین به نقل از هردر ، در کتاب سرنوشت تلخ بشر تاکید می کند :

 ارسطو از (( آنان )) است و لایب نیتس ( فیلسوف و ریاضی دان آلمانی / 1716-1646) ، از (( ما )) ، لایب نیتس با ما آلمانی سخن می گوید ، نه سقراط یا ارسطو .

 ارسطو اندیشمند بزرگی بود ، ولی ما نمی توانیم به عصر او برگردیم ، دنیای او دنیای ما نیست . [4]

این مرز بندی ها گرچه نخبگان و اندیشمندان را تا حدودی از گرفتار شدن جامعه به آفت فاشیزم نگران می کند اما واقعیت امر این است که با مرکزیت قرار دادن باب " *گفتگو* " و نگاه " *دربَرگیرندگی* " در جامعه با توجه به درون مایه و محتوای آن سبب افول این نگاه تک بعدی در جامعه می شود .


اگر در یک جامعه نویسنده به فضای جامعه خود بپردازد و سرانجام برای نشر کتاب اش انتشارات فعال موجود در جامعه خود را تقویت کند و یا یک مترجم نگاه و اندیشه های متفکرین و نویسندگان جامعه خود را به زبان های دیگر منعکس کند و یا با توجه به نیاز های جامعه ، اندیشه های نوینی را از طریق ترجمه وارد فضای فکری جامعه خود نماید ، 

شعرا و یا ادبا ، سمبل ها ، نماد ها ، احساسات و . جامعه خود را در آثار خود بگنجانند ، اگر اهالی رسانه یک جامعه بتوانند خودشان را مم کنند که در رسانه های داخلی ورود کنند قطعا نگاه عموم مردم آن جامعه به رسانه های داخلی شان منعطف خواهد شد و حتی رسانه های خارج از آن اقلیم ، وادار خواهند شد برای شنیدن صدای آن جامعه به منابع و رسانه های آن ها رجوع کنند و .

اگر در ابعاد گسترده و در علوم مختلف نگاه " *بازگشت به خود* " از سوی نخبگان گسترش یابد و در جامعه ای نهادینه شود و بیاموزند که یک دیگر را به رسمیت بشناسند قطعا تحولی بزرگ در آن جامعه رُخ خواهد داد ، فراموش نکنیم *به رسمیت شناختن یکدیگر به ، به رسمیت شناخته شدن از سوی جوامع دیگر خواهد انجامید* !



" *محمد نبهان , 3 , Jun 2019* "



*منابع* : 


1- آناتومی جامعه یا سنة الله: مقدمه‌ای بر جامعه‌شناسی کاربردی، فرامرز رفیع پور، تهران: انتشارات کاوه، ۱۳۷۷


2- نشریه: اندیشه حوزه» مؤلف: محمد حسین پژوهنده/صفحه: 77 


3- کتاب: ارتباط بین فرهنگها» مؤلف: لاری. ا.سامووار - ریچارد. ای پورتر - لیزا ا استفانی/مترجم: غلامرضا کیانی - سیداکبر میرحسنی/صفحه: 77/نشر: انتشارات باز» از مقاله تعریف فرهنگ از دیدگاه متفکران غربی، گردآوری و تنظیم : خدابخش نژادسلیم


4- آیزایا برلین ، سرنوشت تلخ بشر ص 75


لبخند می زنند 



ابرها را دوست دارم 

چندی پیش 

 قدم ن سنگ فرش های خیابان را زیر چتر ابرها ، شانه زدی 

و ابرها به تماشای تو نشستند

همه چیز را دَر گوشم گفتند


وَزش باد را دوست دارم 

بوی تن ات را می

و من همه اش را یکجا 

زیر همان ابرها 

در آغوش می کشم


یکهو ( یک باره )

باران بارید

نمی دانستم ، 

خداوند هم اشک می ریزد 

و ابر 

و باد 

و باران به من و تو لبخند می زنند !



" محمد نبهان ، 3 یانیر 2019 " 



عشق می بویم



عشق می بویم

در میان هزاران آغوش

و بوسه های گاه ، بی گاه


در میان شعله هایی از هزاران نگاه

واژه های سِحر آمیز غزل ها

و لا به لای تار های رهیده ی هزاران زن

تنها بوی تو به مشامم می رسد

تنها رقص تو به میان می آید

و تنها حرارت سوزنده ، نگاه تو ست !


گاه ، بی گاه افسون می شوم

همچون پروانه ها

به آن گل ارغوانی پیراهنت

و آن لب های آغشته به جنون

که شانه هایم را به شدت سُست می کند


می دانی همان لحظه

همان آن

مدهوش تو می شوم

واژه ها می گریزند

و من آن کناره ها عشق می بویم



" محمد نبهان ، 2 ینایر 2019 "


می بافم



صبح نمی گذارد شب کارش را بکند

تاریکی .

سکوت ، سخت مرا در آغوش گرفته


بدون دود

بدون قهوه ، با تو گپ می زنم

و آن سوی جهان را با دو دستانم شانه می زنم


صبح نمی گذارد

اما من سحرگاهان ، پیش از طلوع

گیسوانت را زیر خروارها دلهره در گوشه ای از قلبم

آن جا که هیچ کس نیست ، می بافم !


" محمد نبهان ، 1 ینایر 2019 "



کدخدا 


کدخدا همه را یک به یک فلک کرد ، فکر کرد همه را ترسانده و دیگر کسی لب به اعتراض نمی گشاید، آن شب سکوتی دهشناک کل روستا را فرا گرفته بود ، کدخدا تا نزدیکی صبح بیدار ماند و از این سکوت عجیب پریشان حال شد .

پسر وقتی دید پدرش ساعت ها در ایوان خانه همانند مجسمه ای ایستاده و به روستا خیره شده است جلو رفت و دست اش را بر شانه پدر گذاشت و گفت : پدر جان همه حساب کار دست شان آمد !

کد خدا لبخند تلخی زد و گفت : همه،  بله همه

پسر : پس چرا مضطربی و همه شب را بیدار ماندی  

ما که موفق شدیم دهن همه معترضین را ببندیم !


کد خدا : همه،  بله همه سری تکان داد و از بالای ایوان

دوباره محو تماشای روستای شد

پسر : چرا هی میگی همه همه 

کد خدا : به خوبی فهمیدم که تنها هستم، این سکوت عجیب مردم از ترس نیست آن ها نشان دادند با هم اند ، با همان هایی که دهن شان را بستم  

همه بله، همه موفق شدند با هم اعتراض کنند !


" محمد نبهان , 20 اکتبر 2018 "



*قبیله گرایی*


- دوستی می پرسد آیا پرداختن به مسائل گذشته فامیلی ، از نگاه ات قبیله گرایانه به نظر نمی رسد ؟

+ پاسخ دادم آیا این سخن بدین معناست که اگر امری متعلق به خانواده بنده هم می شود ، چیزی از آن ننویسم و سکوت کنم ، یا اگر هم می نویسم ، کمی خود حذفی را چاشنی اش کنم !

- می گوید تو چیزی ننویس ، بگذار بقیه بنویسند !

+ می پرسم چرا ? 

- می گوید تو هم از همان خانواده ای ، حساسیت شدید بر شما وجود دارد !

+ می گویم خود این حساسیت ، خود این نگاه ، نشأت گرفته از قبیله گرایی مدرن است ، یکی را خفه می کنند که دیگران خوششان بیایید ، یا اگر چنین نشد وی را با اتهام قبیله گرایی از صحنه دور می کنند  !

- گفت : چه می کنی با این اتهام ?

+ گفتم : تنها لبخند می زنم و آرام آرام کار خودم را می کنم  قبیله گرایی در حال احتضار است و این ها دست و پا زدن های آخر است



" *محمد نبهان ، 14 سبتامبر 2018*  "


*برشی تاریخی به اهواز قدیم؛ دیولافوا چه دید؟*


مارسیل دیالافوا در سال 1881 میلادی به هزینه شخصی از راه ترکیه و قفقاز به ایران آمد و به مدت یک سال به مطالعه ابنیه تاریخی قدیم و جدید پرداخت .

مادام ژان دیولافوا نیز در این مسافرت با شوهر خود همراه شد این زن از اولین روز شروع حرکت از فرانسه تا موقع مراجعت به آن جا وقایع روزانه مسافرت و نتیجه مشاهدات ، تحقیقات و مطالعات شوهر خود را مشروحا یادداشت کرد و بعد ها تحت عنوان کتاب مسافرت دیولافوا در ایران ، شوش و کلده در پاریس به چاپ رساند.

مادام و همسرش در عهد سلطنت ناصرالدین شاه قاجار پس از طی مسیر بسیار دشوار بالاخره وارد اقلیم خوزستان شد وی در گزارش خود سر حد قلمروی حکومت مزعل بنی کعب را ویس ذکر می کند که با محمره (خرمشهر) دادو ستدی دارد و قایق ها بر رود کارون آمد و رفت دارند .

از شوشتر به سمت اهواز حرکت می کنند تا این که شب هنگام به ویس می رسند و در آنجا جهت استراحت توقف می کنند آن شب در ویس به طور اتفاقی جشن عروسی پسر کدخدا بود که علی حسب الظاهر جشن پسر شیخ فری نبهانی (عامری الکعبی) یعنی شیخ محمد بود .

به محض ورودشان به خانه جهت استراحت ، داماد به نزد شان آمد و از آن ها خواست در شادی خانواده اش شرکت کنند و میهمان عروسی شان باشند ، خانم دیولافوا و همسرشان دعوت وی را می پذیرند و گزارشی کوتاه درباب آن شب عروسی در نوشته هایش ارائه می دهد .

ایشان خانه ها و اهالی ویس را این گونه به توصیف می کشد " خانه های ویس در کنار رود و تا اندازه ای تمیز ساخته شده اند و اهالی آن جا صاحب گاو و گوسفند های فراوانی اند که حاکی از ثروتمند بودن اهالی ویس است " [1] ، در اهواز نیز منطقه ای را مورد اشاره قرار می دهد که مردم در تاریخ محلی خود آن منطقه را با نام ارض الملاگط می شناسند و ایشان به نقل از دهقانان می افزاید " در موقع بارندگی های زیاد سیل از این گورستان جریان پیدا می کند و زیور های طلا و سنگ های محکوک و مسکوکات ی را به رودخانه می کشاند . "

در واقع ناحیه مذکور در آن سال ها انتهای حدود شهر اهواز از سمت شرق با حد فاصله ای از نی زار و زمین های ناهموار نزدیک به آرامگاه سید لفته قرار داشت که اکنون به منطقه شهرداری معروف است .


ایشان در جایی دیگر از این سفرنامه " سکنه حاکم نشین خوزستان را مدعی شرافت و اصالت ذکر می کند " حتی هنگامی که با تورکان خانم به صحبت می نشیند از ظاهر خاص او به شگفت می آید و می گوید " من در آن لحظه محو تماشای لباس زیبای او شدم و با دو دست خود پارچه آن را آزمایش می کردم در حالی که یک لحظه از آن چشم بر نداشتم " ، ایشان از روانی سخن گفتن تورکان خانم  به زبان های مختلف متحیر می ماند .

تورکان خانم ، همسر جابر المرداو الکعبی ست که حدود 15 روز بعد از وفات همسرش ، با مادام دیدار کردند ، این دیدار سبب شد کنجکاوی مادام در باب ایشان افزون گردد و با پرس و جو درباره ایشان نقل می کند : "وی به واسطه هوش سرشار و هنرمندی و استعداد ذاتی که داشتند با وجود آن که بچه دار نشدند اما طولی نکشید که خود را به مقام سوگولی حرم رسانید و نزد شیخ قرب و منزلتی پیدا کرد" .

مادام در نوشته های خود نیز اشاره دارد که " در بدو ملاقات اولین پرسش او از من این بود : آیا زبان روسی می‌دانید ؟ با کمال خجلت گفتم نه پرسید ترکی اسلامبولی چطور؟ باز گفتم نه ، گفت عربی هم که البته نمی‌دانید فارسی چطور؟ گفتم بلی می‌دانم و از آن به بعد با فارسی سلیس با من صحبت می‌کرد. " [2]


مادام دیولافوا بقدری از این ملاقات متاثر می شود که می گوید : 

" هرگاه آن موقع را به یاد می آورم تمام اعضایم به لرزه در می آید "  با این حال از سفر خود در ایران و عراق به عنوان سفری سخت و دشوار یاد می کند چرا را که در اهواز قصه ایشان و همسرش جور دیگری رقم می خورد به طوری که با رفتار جدی و ناملایم شیخ نبهان دوم روبه رو می شود [3] این قضیه از این قرار بود که سفر مادام دیولافوا به اهواز مصادف شده بود با مهاجرت اولیه یهودیان به سرزمین فلسطین و پیدایش اولین نا آرامی های منطقه ای علیه عرب های مسلمان و این مسئله سبب تشدید نگاه های بدبینانه و محتاطانه حاکمان و شیوخ این اقلیم نسبت به اجانب خصوصا یهودیان شد به طوری که روابط با آنان را نیز بشدت تیره و تار کرد تا جایی که نگرانی شدیدی را برای حاکمیت محلی ایجاد کرده بود که عبادتگاه هایی چون نبی دانیال در شوش و مقدس دانستن این سرزمین از سوی یهودیان می توانست در آینده خطری جدی و احتمالی برای درگیری های دینی به وجود آورد لذا این خود داری اهالی منطقه نسبت به رهگذران غربی در آن دوره ها کار را برای شان بسیار دشوار می کرد خصوصا اینکه مجبور بودند در مناطق مختلف این اقلیم مرتبا اطراق نمایند.


138 سال از تاریخ این دوره گذشته اما هر زمان که به بافت تاریخی عامری اهواز قدیم سری می زنیم و برای چند دقیقه ای در میان کوچه های تنگ و باریک با لعابی سنگی قدم برمی داریم ، ناخداگاه تمام تاریخ برایمان زنده می شود گویی اهواز همان اهواز 138 سال پیش است ، کوچه های خاکی با درختان نخل آسمان خراش و چه چه گنجشکان بر روی شاخه های وسیع و پُرپُشت درختان کُنار که از مرز دیوار خانه همسایه ها گذشته و سایه خود را بر کوچه های اطراف گسترانیده است .


به کوچه شارع الشیوخ که وارد شویم پس از طی مسافت کوتاهی نزدیک خانه سنگی زیبایی می شویم خانه ای که این سفرنامه نویس فرانسوی به همراه همسر خود سه شبانه روز در آن بیتوته کرد ، این خانه هنوز هیبت خود را نگاه داشته و زیر سایه نخل هایش به زندگی خود ادامه می دهند  ، از یک سوی به دیوار 400 ساله کوچه شارع الشیوخ تکیه زده و از سمتی دیگر با خانه های اهالی قدیم عامری اُلفتی دیرینه دارد اُلفتی سنگی همانند دیوار هایش ، غیر قابل گسست و محکم .


متاسفانه سال گذشته دَر چوبی خوش سیمایش تکه تکه خورد شد ، اهالی منطقه و صاحبان کنونی این خانه به توصیه دوستداران میراث فرهنگی از گذاشتن  دَر و  تجدید بنای مجدد آن خود داری کردند و تنها در ورودی را با سنگ های خود ساختمان بستند تا حداقل در این شلاق بی توجهی و آلام سکوت ، دل هزاران هزار دوستدار میراث فرهنگی نسوزد !

پس از آن خبر دردناک دیگری آمد ، سقف اتاقی که مادام دیولافوا به همراه همسر خود در آن اقامت گُزید و نیز بخشی از دیوار های ضلع شمال شرقی این خانه فرو ریخت و داغ بزرگی را بر تن میراث شهر اهواز باقی گذاشت .


در کلان شهر اهواز بسیار سخت است که بفهمید بایستی چه کسانی از این بافت تاریخی حفاظت کنند ؟ 

و چرا نمی کنند ؟ 

و چرا صدایشان در نمی آید ؟

و چرا با توجه به وجود این همه اِلمان میراثی بی نظیر در یک بافت منحصر به فرد که قادر است در حد و اندازه های یک شهر کوچک تاریخی ، در هسته مرکزی کلان شهر اهواز بدرخشد و نمی درخشد چیست ?

به کدام سوی باید شِکوه کنیم !


دوستداران حقیقی میراث اهواز نه آن هایی که عشق تاریخ را در زرهای دریافتی از قلم فرسایی هدفمند می جویند ، دنبال جواب این سوال هستند که بافت تاریخی عامری اهواز قدیم باهمه جذابیتش چرا نتوانسته بعضی از مسئولین میراث فرهنگی استان را مفتون خود کند خصوصا آن هایی که روزی یکی دوبار در تردد به محل کار خود از کنار این محله می گذرند  

آیا شاخصهای ارزیابی در عامری و جاهای دیگر تفاوت دارد !



" *محمد نبهان* ، 25 می 2019 "


 

*توضیحات و منابع* : 



1- کتاب ایران ، کلده و شوش ، تألیف مادام ژان دیولافوا ، ترجمه علی محمد فره وشی ، به کوشش دکتر بهرام فره وشی ، انتشارات دانشگاه تهران چاپ هشتم .


2-  موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران  

(نشریه الکترونیکی ن)  


3- مورخ یهودی معاصر، ترلاکور، تاریخ رسمی انتقال یهودیان به فلسطین را سال 1881، یعنی سال کوچ عده‌ای از جوانان یهودی روسیه به فلسطین می‌داند‌ و می‌نویسد که قبل از آن، انتقال یهودیان به سبب امتناع آنان از مشارکت عملی در اسکان و عدم همکاری در طرح‌های مستعمره ‏نشین سابق ممکن نبوده است.

 ( از مقاله ' انتقال یهودیان به فلسطین از چه زمانی و چرا شروع شد؟ ' مقاله 26، دوره 1393، شماره 393 - شماره پیاپی 394 ، مجید صفا تاج ، ماهنامه پاسدار اسلام از منبع اصلی قهوجى، حبیب، الاستراتیجیة الاستیطان الصهیونى فى فلسطین، (بیروت: دارالفکر العربی، 1978، ص 47.)



تصویر ترکان خانم همسر شیخ جابر المرداو




کوچه تاریخی شارع الشیوخ ( پیش از تخریب بخش هایی از ضلع غربی و جنوبی آن )


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها