کدخدا
کدخدا همه را یک به یک فلک کرد ، فکر کرد همه را ترسانده و دیگر کسی لب به اعتراض نمی گشاید، آن شب سکوتی دهشناک کل روستا را فرا گرفته بود ، کدخدا تا نزدیکی صبح بیدار ماند و از این سکوت عجیب پریشان حال شد .
پسر وقتی دید پدرش ساعت ها در ایوان خانه همانند مجسمه ای ایستاده و به روستا خیره شده است جلو رفت و دست اش را بر شانه پدر گذاشت و گفت : پدر جان همه حساب کار دست شان آمد !
کد خدا لبخند تلخی زد و گفت : همه، بله همه
پسر : پس چرا مضطربی و همه شب را بیدار ماندی
ما که موفق شدیم دهن همه معترضین را ببندیم !
کد خدا : همه، بله همه سری تکان داد و از بالای ایوان
دوباره محو تماشای روستای شد
پسر : چرا هی میگی همه همه
کد خدا : به خوبی فهمیدم که تنها هستم، این سکوت عجیب مردم از ترس نیست آن ها نشان دادند با هم اند ، با همان هایی که دهن شان را بستم
همه بله، همه موفق شدند با هم اعتراض کنند !
" محمد نبهان , 20 اکتبر 2018 "
درباره این سایت